معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر :

ساخت وبلاگ
ای فدای تو هم دل و هم جانوی نثار رهت هم این و هم آندل فدای تو، چون تویی دلبرجان نثار تو، چون تویی جاناندل رهاندن زدست تو مشکلجان فشاندن به پای تو آسانراه وصل تو، راه پرآسیبدرد عشق تو، درد بی‌درمانبندگانیم جان و دل بر کفچشم بر حکم و گوش بر فرمانگر سر صلح داری، اینک دلور سر جنگ داری، اینک جاندوش از شور عشق و جذبهٔ شوقهر طرف می‌شتافتم حیرانآخر کار، شوق دیدارمسوی دیر مغان کشید عنان چشم بد دور، خلوتی دیدمروشن از نور حق، نه از نیرانهر طرف دیدم آتشی کان شبدید در طور موسی عمرانپیری آنجا به آتش افروزیبه ادب گرد پیر مغبچگانهمه سیمین عذار و گل رخسارهمه شیرین زبان و تنگ دهانعود و چنگ و نی و دف و بربطشمع و نقل و گل و مل و ریحانساقی ماه‌روی مشکین‌مویمطرب بذله گوی و خوش‌الحانمغ و مغ‌زاده، موبد و دستورخدمتش را تمام بسته میانمن شرمنده از مسلمانیشدم آن جا به گوشه‌ای پنهانپیر پرسید کیست این؟ گفتند:عاشقی بی‌قرار و سرگردانگفت: جامی دهیدش از می نابگرچه ناخوانده باشد این مهمانساقی آتش‌پرست آتش دستریخت در ساغر آتش سوزانچون کشیدم نه عقل ماند و نه هوشسوخت هم کفر ازان و هم ایمانمست افتادم و در آن مستیبه زبانی که شرح آن نتواناین سخن می‌شنیدم از اعضاهمه حتی الورید و الشریانکه یکی هست و هیچ نیست جز اووحده لااله الا هو معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر :...
ما را در سایت معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر : دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneveshteyebromand بازدید : 33 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 13:59

هان ای دل ِ عبرت‌بین! از دیده عِبَر کن هان ایوان‌ِ مدائن را آیینه‌یِ عبرت دانیک ره ز ِ لب ِ دجله منزل به مدائن کن وَز دیده دُوُم‌ دجله بر خاک ِ مدائن رانخود دجله چنان گرید، صد دجله‌یِ خون گویی ک‌از گرمی‌ی خوناب‌اش آتش چِکَد از مژگانبینی که لب ِ دجله، کف چون به دهان آرد؟ گوئی زِ تَف ِ آه‌اش، لب، آبله زد چندانبر دجله‌گِری نو نو، وَز دیده زکات‌اش ده گرچه لب ِ دریا هست از دجله زکات‌اِستانگر دجله درآمیزد باد ِ لب و سوز ِ دل نیمی شود افسرده، نیمی شود آتش‌دانتا سلسله‌یِ ایوان بگسست مدائن را در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچانگه‌گه به زبان ِ اشک آواز ده ایوان را تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایواندندانه‌یِ هر قصری پندی دهد ات نو نو پند ِ سر ِ دندانه بشنو زِ بن ِ دندانگوید که: تو از خاکی. ما خاک ِ توایم اکنون گامی دو سه بر ما نِه، اشکی دو سه هم بفشاناز نوحه‌یِ جغد الحق، ما ئیم به درد ِ سر از دیده گلابی کن، درد ِ سر ِ ما بنشانآری چه عجب داری ک‌اندر چمن ِ گیتی جغد است پی ِ بلبل، نوحه‌است پی ِ الحانما بارگهِ داد یم، این رفت ستم بر ما بر قصر ِ ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلانگوئی که نگون کرده است ایوان ِ فلک‌وش را حکم ِ فلک ِ گردان؟ یا حکم ِ فلک‌گردان؟بر دیده‌یِ من خندی ک‌این‌جا ز ِ چه می‌گرید گریند بر آن دیده ک‌این‌جا نشود گریاننی زال مدائن کم از پیرزن ِ کوفه نه حجره‌یِ تنگ ِ این، کم‌تر ز ِ تنور ِ آندانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نِه از سینه تنوری کن و ز دیده طلب طوفاناین است همان ایوان کز نقش ِ رخ ِ مردم خاک ِ در ِ او بود ی دیوار ِ نگارستاناین است همان درگه ک‌او را ز ِ شهان بود ی دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستاناین است همان صفّه ک‌از هیبت ِ او بُرد ی بر شیر ِ فلک حمله شیر ِ تن ِ معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر :...
ما را در سایت معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر : دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneveshteyebromand بازدید : 32 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 13:59

خدای عزیز و مهربانم عهد بسته بودم که دیگر خود را در گیر مشکلات و حرف و حدیث خانواده نکنم اما شما مرا آماده کردی با نظرات و انتقاد های تندم کمک اندکی به بهبود شرایط رفاهی و معنوی بعضی از آنان کنم به همین جهت شرایط یک سفر طولانی و پر از عشق و معرفت را برایم فراهم آوردی هر چه کردم خود را درگیر مسایل و مشکلات نکنم نشد میدانم که نمیشود در برنامه معبود یکتایم تغییری ایجاد کرد اما خدای خوبم چنان دو رنگی و بی وفایی ها قلب و روحم را آزرده کرد که نزدیک بود فراموش کنم چه عهدی با شما معبود بی همتایم بستم با اینکه احساس می کردم در لحظه لحظه شرایط سخت کنارم هستی و دستم را در دستان پر مهرت می فشاری اما چه کنم که کم طاقتم هم خدا را می حواهم و هم خرما هم با تمام وجود می خواهم آن ذره ای که از عشق و معرفتت آموختم به دیگران هدیه کنم و هم از دسیسه های شیطان رانده شده از در گاهت در عذاب حال که خوب می اندیشم می فهم من شدم ندای خالقی که کمک به بنده اش می کند تا راه و منشش را تغییر دهد شما بودید که فریاد میزدید چه کار دارید با خود می کنید یادتان رفت عهدی که بستید مگر خودتان نمی خواستید این زندگی را تجربه کنید پس چرا راه را به بیراه تبدیل می کنید من که هر لحظه به طرق مختلف به جهان هستی امر می کنم به کمکتان بشتابد ، نه تنها متذکر نمی شوید بلکه با ناله و فریاد از من گله می کنید ؟خدای عزیزم ببخش که گاهی اوقات عهدم را فراموش می کنم ببخش که کم طاقت شدم ببخش که یادم میرود دارم به عزیزانم کمک می کنم آن هم به اراده شما خدای قهارم ببخش خطاهایم را و باز در این لحظه پیمانت را با بنده خطا کارت تکرار کن شاید بتوانم با دید باز حفایق جهان هستی را درک کنم شاید بتوانم یک تغییر بسیار اندک ایجاد کنم و شما را بخندانم معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر :...
ما را در سایت معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر : دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneveshteyebromand بازدید : 32 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 13:59